- دیشب که با سر و کول گرد و خاکی اومدیم و تند تند دست و رومون را شستیم آب رفته، تا ساعت 11 صبح! لوله اصلی پوکیده! (صبح به حاج نعمت گفتم: اگه تهرون بود شب تا صبح میایستادند کار میکردند درستش میکردند اما اینجا تهرون نیست.)
- برف آمد. کاش زودتر پست دیشبی را زده بودم!
- چند باری اس ام اس داده: «روز جمعه از ساعت 9 الی 12 هیئت علمدار به صرف تبرک حضرت»
- صبح رفتیم دعا ندبه و عاشورا. به دعا که نرسیدم. صبحانه هم تمام شده بود. حاجی یه تخم مرغ بهم داد. سلمان هم یکی. با اینکه تخم مرغ دوست ندارم اما خوردم. هر دوتاشو! (مال امام حسین بود، مزهاش فرق میکنه!)
- حاج اصغر میگفت: برگ بید دمت گرم. مداحه اشکمون را در آورد.
- داشتند ظرفها را میشستند و پشت سر احمدی نژاد حرف میزدند. تا من اومدم تو، ساکت شدند! گفتم ببینید بچهها، همه این مشکلات هست اما ربط دادنش به احمدی نژاد یه کم بی انصافیه...
- اس ام اس داده: «شنیدم دیشب بدجور غریب کشی کردین!» گفتم حقشونه. (خوشحالم که تجزیه تحلیل این رابطه براش میسر شده.)
- زنگ زدم به یکی از دوستان. میگفت گازمون قطع شده. داریم از سرما میمیریم.(گازو میفرستندتهرون. امیر گفت.)
- سالگرد شهادت حاج احمده. از بین همه خصوصیاتش شجاعتش منو کشته.
- رفتم برو بچ را پیداشون کنم که مصطفی باز از هیئت علمدار زنگ زد. گفت بچه هاهیئتتون را بردار بیا پس. گفتم: حاجی! هیشکدوم نیستند. آخرش زنگ زدم، پیداشون کردم. رفته بودند دانشگاه صنعتی یه سری به نادر بزنند. مهدی هم دوباره اومده که این دهه را بمونه تو حسینیه! همگی رفتیم خونه حاج اصغر.
- مداح مشهدیه که دعوت کردهاند این همه پول هم بهش دادهاند، زیاد خوندنش چنگی به دل نمیزد. گفتم سید سعید خودمون که بهتر میخونه... بعد از مراسم هم حاج اصغر همینو گفت. گفتم بله حاجی! سید سعید یه چیز دیگه است بی خود این همه پول به این یارو دادید.
- ناهار خورش سبزی بود. (احتمالا شماها میگید قرمه سبزی!) از بس هی میومدند سر سفره میگفتند حاجی برگ بید غذا بیارم؟ غذا بیارم؟ میتی گفت برگ بید انگار خیلی تو این هیئت ها خر و خورت میره! گفتم هیچی نگو ریامیشه! و بعد هم شروع کردیم ادامه دادن و خندیدن به شیوه همیشگی! یکی من میگفتم، یکی سلمان، یکی جواد یکی مهدی...
- مامان امروز بریون پخته.(یک غذای چرب و نرم اصیل اصفهانی!) گفت اگه نیای سر سفره به دلم نمیچسبه. رفتم دو تا لقمه خوردم. خوشمزه بود.
- گفتم اگه برنامه دست منه، پس اینها چه کارهاند؟ زنگ زدم به مداح که نیاد. (آبرو برامون نمونده این محرمیه. از بس به هر مداحی رسیدم زنگ زدم گفتم بیا بعد گفتم نیا.)
- همون یارو دیشبیه دوباره امشب رفت خوند. وای اینقدر خندیدیم که نگو. خود حاج رضا هم بااینکه کاردش میزدی خونش در نمیومد، داشت از خنده میمرد! آخرش گفت: عزیزان تا سفرهها را میاندازند من دو بیت دیگه بخونم! رفتیم گفتیم آقاجان چی میگی؟ ما امشب شام نمیدیم! دوباره پشت میکروفن گفت: خوب من دعای بعداز شام را میخونم انشالله شامتون را توی یک هیئت دیگه بخورید! اینو که گفت من دیگه منفجر شدم!
- قریب به 1000 نفر آدم نشسته بودند و بیرون نمیرفتندو میگفتند شام رو بدید! زنها بدتر بودند. هرچی میگفتیم خواهرجان اشتباه شده، میگفت: نه! شمامیخواهید ما رو بیرون کنید و خودتون بخورید!
- بعد برنامه رفتم باهاش صحبت کردم. گفتم آقای فلانی، شنیدهام که یکی اومده گفته من نخواستهام شما بخونی!... آخرش گفت: من به حاج آقا هم گفتهام: من همه برنامه های امسالم را کنسل کردهام برای اینکه بیام برای شما بخونم! گفتم: « دستتون دردنکنه. اتفاقا منم دیدم شما که هستی، دیگه چه کاریه از بیرون مداح بیاریم! زنگ زدم گفتم اونها نیاین!»(همسایه است. کاریش نمیشه کرد.)
- گفت: من باهاش صحبت کردم. میگفت متنفرم اما من میدونم همش بهونهاست.
- اس ام اس داده: چای، قهوه، کاپوچینو،شیر، آب میوه، شراب، آبجو، ودکا؟ تو کدومش منو با خودت شریک میکنی؟ جواب بده تا معنی روانشناسیشو بگم! گفتم ودکا تازه 99 درصدی! قبول نکرد.دوباره گفت. گفتم تو که میدونی شوخی میکنم پس همون. من و تو و ودکا. چه شود! گفت: معنیش اینه که از من بدت میاد! گفتم خاک تو اون سرت که هر چی من به این چرت و پرت ها اعتقادندارم تو اعتقاد داری. (واقعا اعتقادداره ها. اصلا با این چیزها زندگی میکنه. آب میخواد بخوره فال میگیره!)
- گفتم تو هنوز ول کن این پسره نیستی؟ گناه داره چرا داری باهاش بازی میکنی؟ الآن هی اس ام اس بده اما فرداست که دوباره بیای بگی سوء تفاهم شده. چیکار کنم؟
- وای خداجون یعنی میشه خبرش راست باشه؟ همین الآن وحید اس ام اس داده: «امتحانات تا 1 بهمن لغو شد! انشالله همیشه خوش خبر باشم!»
- برف میاد. یا آب قطع میشه یا برق.11 داشتم می نوشتم که برق رفت. اماانگار خدا رو شکر چیزیش نپرید. مهتابی اتاق را روشن گذاشتم و خوابیدم! الآن 12 اومدم بنویسم که دیدم اکانت روزانهام تموم شده. من کم نمیارم. بیدار میمونم تا 1 با اکانت شبانه میذارم!
چند کلمه خودمانی:
برداشته سر یه موضوع الکی به پسره اس ام اس داده و تا الآن هم رابطه اس ام اسی را ادامه داده. گاهی وقتها هم شیطنت کرده و رفته تو بسیج دانشگاه و یه سر به پسره زده! حالا که پسره یه حسابهایی روی رفتار این باز کرده و ابراز علاقه کرده، خانم بدشان آمده و در جواب فرمودهاند:«من به طور طبیعی رفتارم با همه صمیمانه است!» بعد اومده از من کمک میخواد. منم گفتم: «شما اساسا طبیعی نیستید!» اما حالا باز هم داره ادامه میده. (واقعا بعضیا چقدر... هستند. به راحتی یکیو میذارند سر کار بدون اینکه یه لحظه فکر کنند این کارشون چه تبعاتی ممکنه برای طرف مقابلشون داشته باشه. بعد که طرف روی رابطه یه حسابهایی باز میکنه میان گریه میکنن که به خدا منظور من این نبود. این اشتباه برداشت کرده. )
قبلا هم در این رابطه نوشتهام.
در خلوت خیال:
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای ... خبرت نیست که در پی چه خزانی داری